قوله تعالى: «قلْ کونوا حجارة أوْ حدیدا» الآیة...، خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، در ملک ایمن از زوال، در ذات و در نعت متعال، جل جلاله و تقدست اسماوه و تعالت صفاته، درین آیت خبر میدهد بندگان را که ما مرده را زنده گردانیم بکمال قدرت و جلال عزت خویش، چنانک در نشئه اولى نبود بیافریدم و از آغاز نو ساختم باز در نشئه اخرى پس از مردگى باز آفرینم چنانک باول آفریدم، من همانم که بودم، قدرت همان قدرت، عزت همان عزت نه نو صفتم، نه نو نعت، نه تغیر پذیر، خالق و فاطر و جبار و حکیم و قدیر.


... «قل الذی فطرکمْ أول مرة» همانست که جاى دیگر گفت: «قلْ یحْییها الذی أنْشأها أول مرة» آن مدبر بد خلف: ابى بن خلف استخوانى کهن گشته ریزیده برداشت و گفت: یا محمد أ ترى الله یحیى هذا بعد ما قد رم؟ پس از آن که این استخوان بریزید و نیست گشت تو مى‏گویى که الله آن را زنده گرداند؟ مصطفى (ص) گفت: نعم یبعثک و یدخلک النار، این خود زبان تفسیر است و ظاهر آیت، اما اهل فهم را درین آیت و امثال آن سرى دیگر است و ذوقى دیگر، میگویند که اشارت باحیاء دلهاى اهل غفلتست بنور مکاشفت و احیاء جانهاى اهل هوى و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت و بحقیقت حیاة آن حیاتست که روح را فتوح دهد بروح ایمان، و اگر همه جانهاى عالمیان بتو دهند چون روح فتوح ایمان ندارى مرده‏اى، و اگر هزار سال ترا در خاک نهند چون ریحان توحید در روضه روح تو رسته است سر همه زندگان تویى، نشان این حالت آنست که بنده از ورطه فترت برخیزد و در نجات و نجاح خود کوشد، نعیم باقى بسراى فانى بنفروشد، بزبان بیدارى و بنعت هشیارى گوید:


تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور


تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار

«یوْم یدْعوکمْ فتسْتجیبون بحمْده» مومنان که سعداء ملت‏اند و امناء درگاه عزت‏اند در خاک نداء کرامت از روى لطافت با هزاران عنایت بشنوند، چون آن نداء کرامت بسمع ایشان رسد و نسیم آن سعادت بر روضه جان ایشان وزد بحمد جواب دهند و گویند: الحمد لله الذى جعلنا من اهل دعوته، کذا قاله الجنید گویند حمد بسزا و ستایش نیکو خداى را که ما را بجاى آن کرد که ما را خواند و بنداى کرامت ما را نواخت. و گفته‏اند که حمد و شکر دلیل نعمت و منت است، چون اجابت ایشان بحمد آمد از آنست که در خاک ایشان را نعمت و نواخت بوده.


و فى الخبر: یفسح للمومن فى قبره سبعون ذراعا فى سبعین، ثم ینور له فیه، ثم یقال نم کنومة الذى لا یوقظه الا احب اهله الیه.


«و قلْ لعبادی یقولوا التی هی أحْسن» اى محمد بندگان مرا گوى تا از سخنها آن گویند که نیکوتر است و راست تر و پسندیده‏تر و آن ذکر و ثناء خداست و یاد کرد او بر زبان و یاد داشت او در دل.


پیر طریقت گفت: اى گشاینده زبانهاى مناجات گویان و انس افزاى خلوتهاى ذاکران و حاضر نفسهاى راز داران، جز از یاد کرد تو ما را همراه نیست و جز از یاد داشت تو ما را زاد نیست و جز از تو بتو دلیل و رهنماى نیست، خدایا نظر کن در حاجت کس کش جز از یک حاجت نیست.


و یقال: احسن القول من المذنبین الاقرار و بالجرم، و احسن قول العارفین الاقرار بالعجز عن المعرفة. قال (ص) لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک، نیکوتر سخنى که مرد گنه کار گوید آنست که بجرم خود اقرار دهد و بگناه خویش معترف شود تا رب العزه او را توفیق توبت کرامت کند و کار توبت بر وى تمام کند و گناهانش بیامرزد که وعده چنین داده: «و آخرون اعْترفوا بذنوبهمْ خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا عسى الله أنْ یتوب علیْهمْ». و نیکوتر سخنى که مرد عارف گوید آنست که بعجز خود از معرفت حق اقرار دهد.


داند که کس او را جل جلاله بسزاء او، بحقیقت حق او، بحدود عزت او، نشناسد و نتواند.


ابو بکر صدیق ازینجا گفت: سبحان من لم یجعل للخلق طریقا الى معرفته الا بالعجز عن معرفته پاکست و بى عیب آن خداوند که عجز رهى از معرفت‏ معرفت انگاشت، ابو على دقاق گفت: الهى او که ترا شناخت نشناخت! پس چون بود حال او که خود ترا نشناخت؟! نصر آبادى و شاه با یکدیگر خلاف کردند، یکى گفت که او را توان شناخت و آن دیگر گفت که نتوان شناخت، شیخ الاسلام انصارى گفت: هر دو راست گفتند، او که گفت نتوان شناخت آن معرفت حقیقت حق است که هیچکس بآن نرسد مگر که او خود را بحقیقت خود داند و خود شناسد، و او که گفت توان شناخت شناخت عام است که جز از وى خداى نیست و با وى شریک و انباز نیست و نظیر و نیاز نیست و تشبیه و تعطیل نیست، همانست که ابو العباس عطاء گفت: معرفت دواست: معرفت حق و معرفت حقیقت حق، اما معرفت حق شناخت یگانگى و یکتایى اوست که خلق مى‏شناسند از اسامى و صفات، و معرفت حقیقت حق خلق را طاقت آن نیست و حدود عظمت و کیفیت او کس را بآن ادراک نیست و احاطت را بآن راه نیست، یقول الله تعالى: «و لا یحیطون به علْما و ما قدروا الله حق قدْره»... «و لقدْ فضلْنا بعْض النبیین على‏ بعْض» پیغامبران را کرائم احوال و خصائص قربت، یکى را صفوت و یکى را خلت، یکى را مکالمت و یکى را معراج و شفاعت و رویت داد وانگه ایشان را در آن خصایص بر یکدیگر افزونى داده، انبیاء را بر عالمیان افزونى داده، و رسل را بر انبیاء افزونى داده، و اولوا العزم را بر رسل افزونى داده، و مصطفى (ص) را بر اولوا العزم افزونى داده، نهایات مقامات همه بدایت مقام مصطفى است، نهایت مقامات همه پیداست و نهایت مقام وى پیدا نیست، و او را بر سر همه اطلاعست و کس را جز از حق بر سر وى اطلاع نیست، و لذلک یقول (ص): انا سید ولد آدم و لا فخر، کیف افتخر بهذا و انا بائن منهم بحالى واقف مع الله عز و جل بحسن الادب لو کنت مفتخرا لافتخرت بالحق و القرب و الدنو، فقد قال جل جلاله: «ثم دنا فتدلى» فلما لم افتخر بمحل الدنو و القرب کیف افتخر بسیادة الاجناس.


آن مهمتر عالم آفتابى بود که مشرقش مکه بود و مغربش یثرب بود، کسوفش در غار بود، لیکن آن کسوفى بود که در آن کسوف صد هزار ودایع لطایف را کشوف بود، بر پیشانى مجد او این عصابه اکرام بود که: «لعمْرک»، بر آستین عهد او این طراز اعزاز بود که: «محمد رسول الله»، بر در سرا پرده سر او این رایت ولایت بود که: «إنا فتحْنا لک فتْحا مبینا» فرش رسالت آن مهتر از شرق عالم تا بغرب عالم بیفکنده، بساط نبوت او از قاف تا بقاف بگسترده، اعلام ظلام کفر بظهور او نگونسار گشته، سریر سرور سر او از عرش بنات النعش برتر نهاده، در جمله و تفصیل اول همه همت او، میانه همه حرمت او، بآخر همه سوز امت او.


آدم عزیز و مکرم بود لکن دیو او را وسوسه کرد تا در زلت افکند، باز فر و حشمت محمد عربى بر دیو جست در کارش آورد تا میگفت: ما من احد الا و قد وکل به قرینة من الجن، قیل و لا انت یا رسول الله، قال و لا انا الا ان الله تعالى اعاننى علیه فاسلم. آدم را از در قهر در آوردند سایه قهر او بر ملکى افتاد زندیقى گشت، محمد عربى را از در لطف در آوردند سایه لطف او بر دیوى افتاد صدیقى گشت.


... قوله تعالى: «یرْجون رحْمته و یخافون عذابه» همانست که جاى دیگر گفت: «یدْعوننا رغبا و رهبا» اما خوف و رجا صفت مبتدیانست و رغبت و رهبت مقام منتهیان، خوف آن ترس است که عامه مسلمانان را از معاصى باز دارد و از حرام دور کند و امل کوتاه کند، و رهبت آن ترس است که زاهدان را عیش ببرد و از جهان و جهانیان جدا کند، همه نفس خود غرامت بینند، همه سخن خود شکایت بینند، همه کرد خود جنایت بینند، مومن در خوف و رجا و زاهد در رغبت و رهبت معتدل باید که مصطفى (ص) گفت: لو وزن رجاء المومن و خوفه لاعتدلا مومن در دنیا امید بعافیت و نعمت میدارد و از بلاها و فتنها مى‏ترسد، اینست که میگوید: «یرْجون رحْمته و یخافون عذابه» و عارف دل در مواصلت و قربت حق بسته و از عذاب قطعیت مى‏ترسد، اینست که میگوید:«یدْعوننا رغبا و رهبا».